چه واژه غریبی شده است؟

باران را میگویم؛ همان طراوت دوباره، همان حس واقعی زندگی، همان امید.

خیلی وقت است که دیگر صدای این واژه ها به گوشم نرسیده، دلم تنگ شده برای چکه چکه کردن تک تک قطره های باران .

چترم مانند من منتظر است، منتظر باران، منتظر طراوت، منتظر است دوباره خیس شود چکه کند.

باران انسان را دوست ندارد، چون انسان، باران را نمی فهمد؛ انسان دیگر برای باران ارزش قائل نیست. دیگر مدت هاست که کارخانه های این پیام انسان ها را به گوش باران رسانده اند، دیگر خیلی وقت است که حرف باران این است که: من شستم؛ شما دوباره آغاز کنید.

باران که نیاید چگونه ترانه باران را شهر زمزمه کند؟ باران که نیاید دیگر دریای خروشان رامسر با چه ذوقی به ساحل سنگی ضربه بزند؟

باران تو که نیایی چگونه و با چه هدفی شگوفه با شاخه سرد و سخت درخت مبارزه کند ؟

ای انسان باران نیست ، این یک هشدار نیست ، آخرین برگ برنده زمین است که رو کرده است !!

ای باران در بالا ها چه میکنی ؟ داری با ابرها از انسان هایی می گویی که دیگر برای خودشان هم ارزش قائل نیستند

من باران را خوب می شناسم کافیست یک قدم به سویش برداری آنجاست که باران به سوی ما صد ها که چه عرض کنم هزاران قدم با هزاران قطره بر می دارد !!

آی ، ای اشرف مخلوقات ، ای انسان به آسمان نگاه کن! آیا بازهم میشود ابر های بارانی این آسمان صاف و ساده را پر کنند؟

محمد نسیمی