وبگاه شخصی امیرحسین دلالان

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

جواد کلیدری

www.kelidary.blogfa.com

جواد کلیدری:زمانی بود که وبلاگ نویسی تب و تابی داشت و بیشتر از هر رسانه  ای، در اختیار کاربران بود. این وبلاگ هم از سال ۱۳۸۴ فعالیت خود را آغاز کرد، تا اینکه هم وبلاگ نویسی از مد افتاد و دیگر رسانه ها جایش را گرفتند و هم این وبلاگ، مشخصا هک شد. حالا بماند گه کار چه کسی بوده!؟ در اینجا باید از یکی از شاگردان خوبم، جناب علوی، سپاسگزاری کنم که زحمت کشیده و این صفحه را به قولی، برگرداند.

اگرچه مثل قبل، خیلی پرکار نخواهم بود، اما هرازگاهی شعری، حرفی، سخنی از من خواهید خواند. 

شادباشید

پ.ن:خوشحالم از بازگشت معلم عزیزم به دنیای وبلاگ نویسی؛

توصیه می کنم اشعار که چه عرض کنم، شاهکار های ایشان را از دست ندهید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

طرح «هر خودرو، یک بنر مهدوی»

از کلیه مهدی یاوران عزیز دعوت می شود با نصب برچسب های دائمی با شعارهای مهدوی بر روی شیشه خودروی خویش به این طرح عظیم و همگانی بپیوندند.

موسسه "مصاف ایرانیان" طرح های تولیدی را در اختیار عزیزان قرار می دهد که در صورت تمایل آن را به صورت برچسب چاپ کرده و از آن استفاده کنند.
شروع این طرح همزمان با دهه مهدویت و تاثیر آن بدلیل محدود نبودن به مکان و زمان خاصی همیشگی خواهد بود. ان شاالله

اطلاعات بیشتر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خورشید به گود آمده سرگرم قنوت است

خورشید به گود آمده سرگرم قنوت است
این آل سعود است که در حال سقوط است

هستند شیاطین همه درگیر تبانی
ایران شده آماده ی یک جنگ جهانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

زندگی

هوا گرم است، از پنجره اتوبوس حرارت آفتاب لاله گوشم را می سوزاند. به میله اتوبوس تکیه کرده ام. هدفون در گوشم است، ازپنجره بیرون را نگاه می کنم.تصاویر مکرر همیشگی، مغازه ها وخانه ها، عابران پیاده و سواره.

با بی حوصلگی تمام منتظرم تا به خانه برسم و از این جهنم نجات پیدا کنم، هوای گرم اتوبوس و ازدیاد جمعیت خلقم را تنگ کرده.اتوبوس در ایستگاهی توقف می کند؛نگاهم را به داخل اتوبوس برمی گردانم.جوانی معلول وارد اتوبوس می شود و پیرمردی جایش را به او می دهد.

جالب است! جوان وضع مالی خوبی ندارد، می شود این را از لباس هایش فهمید. اما با این وجود لبخند بر لب دارد.کمی فکر می کنم، این مسیر هر روز من است، تنگ خلقی های هر روزم. چرا نمی توانم مانند او بخندم؟

یاد شعر سهراب سپهری می افتم؛ چه زیبا نوشت ؛

چشم هارا باید بست

جور دیگر باید دید...

سعی می کنم جور دیگری ببینم...

خردسالی را دیدم که در آغوش مادرش آرمیده بود؛ یاد مادرم می افتم؛ چقدر دلم برای آغوشش تنگ شده.

کودکی با شوق فراوان از خاطراتش برای دوستانش می گوید و عکس هایش را نشانشان می دهد.

پیرمردی مشغول خواندن دیوان حافظ جیبی اش است.

پیرزنی تسبیح به دست؛ عاشق است و جوانی هم موبایل به دست.... اما این کجا و آن کجا...

***

تا پایان راه مردم زیادی آمدند و رفتند. مردمی از جوامع مختلف، از مرفه بی درد تا فقیر بی نان.

اما واقعا لذت از زندگی یعنی چه؟...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

باران

چه واژه غریبی شده است؟

باران را میگویم؛ همان طراوت دوباره، همان حس واقعی زندگی، همان امید.

خیلی وقت است که دیگر صدای این واژه ها به گوشم نرسیده، دلم تنگ شده برای چکه چکه کردن تک تک قطره های باران .

چترم مانند من منتظر است، منتظر باران، منتظر طراوت، منتظر است دوباره خیس شود چکه کند.

باران انسان را دوست ندارد، چون انسان، باران را نمی فهمد؛ انسان دیگر برای باران ارزش قائل نیست. دیگر مدت هاست که کارخانه های این پیام انسان ها را به گوش باران رسانده اند، دیگر خیلی وقت است که حرف باران این است که: من شستم؛ شما دوباره آغاز کنید.

باران که نیاید چگونه ترانه باران را شهر زمزمه کند؟ باران که نیاید دیگر دریای خروشان رامسر با چه ذوقی به ساحل سنگی ضربه بزند؟

باران تو که نیایی چگونه و با چه هدفی شگوفه با شاخه سرد و سخت درخت مبارزه کند ؟

ای انسان باران نیست ، این یک هشدار نیست ، آخرین برگ برنده زمین است که رو کرده است !!

ای باران در بالا ها چه میکنی ؟ داری با ابرها از انسان هایی می گویی که دیگر برای خودشان هم ارزش قائل نیستند

من باران را خوب می شناسم کافیست یک قدم به سویش برداری آنجاست که باران به سوی ما صد ها که چه عرض کنم هزاران قدم با هزاران قطره بر می دارد !!

آی ، ای اشرف مخلوقات ، ای انسان به آسمان نگاه کن! آیا بازهم میشود ابر های بارانی این آسمان صاف و ساده را پر کنند؟

محمد نسیمی 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰